دانشجوی دکتری عمومی داروسازی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله، نویسنده و معلم ادبیات فارسی
چکیده
بعد از به دست گرفتن و خواندن رمان «بیگانه»، تا حدودی هیچچیز جهان برایم اهمیت نداشت. هنگام خواندنِ «مردی به نام اُوه» گاهی به خودم میآمدم و میدیدم کاملاً به خنده افتادهام. رنج را در خواندن «هیچ دوستی بهجز کوهستان» چشیدم و حالتی از نفرت و انزجار را در خواندن «کوری» با خودم حمل میکردم. درواقع من با شکست قهرمانهای این داستانها ناراحت و با پیروزی آنها خوشحال میشدم. حتی با لذت بردنشان لذت میبردم و با رنج کشیدنشان رنج میکشیدم. البته همهی اینها نهایتاً تا چند ساعت با من بودند. بعدتر زندگی خودم را پیش میگرفتم و فاصلهام را با شخصیتهای خیالی دوباره به دست میآوردم. اتفاقی که میان من و آن شخصیتها میافتاد، نوعی از همدلی یا Empathy بود. همدلی، این درجه از درک مشترک میان شخصیتها، نقطهی زیبایی از روابط انسانهاست. اما سؤال اصلی اینجا است که همهی آن شخصیتها و همه آن داستانها مگر جز خیال چیز دیگری بودند؟ آنها که اصلاً وجود نداشتند! من دقیقاً با چه کسی و چرا همدلی داشتم؟
برایتان از چگونگی شکلگیری همدلی میان ما آدمهای واقعی و شخصیتهای خیالی داستانها میگویم. از اینکه چه اتفاقی در مغز ما میافتد که عناصر خیالی را درک میکنیم و با رسیدن به درجهای از درک مشترک با آنها همدلی میکنیم.